لیلا خیامی - همهی ما دعا کردن را دوست داریم. وقتی دعا میکنیم، حالمان بهتر میشود. آن وقت منتظر میمانیم و آرزو میکنیم دعایمان زودتر به آسمان برسد. حتما درختها هم دعا کردن را دوست دارند. سارا فکر میکرد درختها همیشه در حال دعا کردن هستند.
سارا از پنجرهی اتاقش در طبقهی دوم بیمارستان، بیرون را نگاه کرد. یک درخت بلند توی حیاط بود. شاخههای خشک و بیبرگش را سمت آسمان گرفته بود.
لبخندی زد و موهای فرفریاش را از صورتش کنار زد و به خانم پرستار گفت: من فکر میکنم درختها همیشه در حال دعا کردن هستند زیرا همیشه شاخههایشان را به سمت آسمان بلند کردهاند.
خانم پرستار از پنجره بیرون را نگاه کرد و گفت: چه جالب! تا به حال دقت نکرده بودم! بعد، درحالی که داروی سارا را به او میداد گفت: پس حتما درختها دعاهای جورواجوری میکنند، یک عالمه دعا! به نظرت الان درخت دارد چه دعایی میکند؟
سارا آستینهای پیراهن صورتیاش را بالا داد و همانطور که قرص گرد دو رنگ سبز و سفید را توی دهانش میگذاشت تا قورت بدهد، دوباره به درخت خشک و شاخههای روبهآسمانش نگاه کرد و توی دلش فکر کرد: یعنی درخت چه دعاهایی ممکن است بکند؟
اگر من یک درخت بودم چه دعایی میکردم؟ بعد لیوان آب را سر کشید، قرص دورنگ سبز و سفید را قورت داد و جواب داد: فکر میکنم درخت دعاهای درختی میکند. مثلا دعا میکند شاخههایش توی زمستان نشکنند یا دعا میکند وقتی برف میآید، تنهاش یخ نزند.
پرستار خندید و گفت: شاید هم دعا میکند وقتی بهار شد، پر از شکوفه شود یا دعا میکند یک عالمه میوهی خوشمزه روی شاخههایش داشته باشد.
سارا با هیجان ادامه داد: شاید دعا میکند یک پرنده روی شاخههایش لانه درست کند. خانم پرستار لبخندزنان نگاهی دوباره به درخت انداخت. سبد داروها را برداشت و از اتاق بیرون رفت. سارا تنها ماند با اتاق خالی بیمارستان و پنجره و درخت.
دوباره از پنجره بیرون را نگاه کرد. تنها چیزی که بهخوبی از پنجره دیده میشد شاخههای روبهآسمان درخت بود. سارا آهی کشید و آهسته گفت: درخت بودن چهقدر خوب است! درخت که باشی، قدت تا آن بالابالاها میرسد! حتما دعاهایت هم زودتر به آسمان میرسند.
بعد، با خودش فکر کرد درختها هم مثل او مریض میشوند؟! خب، اگر هم مریض میشدند، این یکی درخت حسابی سرحال بود.
شاخههایش حسابی تا آن بالاها رفته بود. لبخندزنان داد زد: درخت قشنگ! نمیدانم داری چه دعایی میکنی، اما هر دعایی کردی، امیدوارم دعایت زودتر به آسمان برسد! امیدوارم زودتر برآورده شود!
سارا این را گفت و به دعاهای جورواجوری که ممکن بود درخت داشته باشد فکر کرد، اما دعای درخت توی حیاط بیمارستان هیچکدام از دعاهایی که او فکر میکرد نبود.
درخت از پشت شیشهی یکی از اتاقهای بیمارستان، دختر کوچولویی موفرفری و پیراهنصورتی را دیده بود که حالش اصلا خوب نبود. او شاخههایش را بالا گرفته بود و داشت برای دختر دعا میکرد. دعا میکرد او زود زود خوب شود!